معنی حرارت و گرمی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

گرمی

گرمی.[گ َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 24هزارگزی گرمی و 10هزارگزی ارابه رو گرمی به پیله سوار هوای آن گرم، دارای 209 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجاغلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گرمی. [گ َ] (حامص) حرارت. (دهار) (آنندراج). مقابل سردی: سُعر، سُعار؛ گرمی آتش. صِلاع، گرمی آفتاب. شَواظ، سواظ؛ گرمی آفتاب. (منتهی الارب):
زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی. (کیمیای سعادت). پس از روزگار جوانی مزاج او [مردم] گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری.
سعدی (طیبات).
|| مجازاً بمعنی تندی. حدت. شدت. گفتار سخت. عتاب. خشم:
بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.
ابوشکور.
ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.
منصوربن نوح بن منصور سامانی.
از این در فراوان سخن یاد کرد
تهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جهاندار چون نامه را کرد گوش
دماغش ز گرمی درآمد بجوش.
نظامی.
ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی.
(گلستان چ مصفا ص 127).
شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
- گرمی هنگامه، شدت آن:
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه.
نظامی.
|| کنایه از جلدی و تیزروی. (آنندراج). زودی. بالفور. شتاب.تعجیل: گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. (تاریخ بیهقی).
به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.
نظامی.
به آهستگی کار عالم برآر
که در کار گرمی نیاید بکار.
نظامی.
ز گرمی ره بکار خود نداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
|| اخلاص و محبت. (آنندراج). نزد صوفیه حرارت محبت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون):
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ.
|| «سرشار» از صفات اوست. (آنندراج).
- گرمی بازار، رواجی:
اولین کس که خریدار شدش من بودم
مایه ٔ گرمی بازار شدش من بودم.
وحشی بافقی.
با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
دهن گرمی. دل گرمی. دهان گرمی. خون گرمی.

گرمی. [گ ِ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش گرمی در صدوسی هزارگزی خاوری شهرستان اردبیل واقع است. منطقه ای کوهستانی دارای هوای گرم و مختصات جغرافیائی آن چنین است: طول 39 درجه و یک دقیقه، عرض 48 درجه و 3 دقیقه و 35 ثانیه، اختلاف ساعت با تهران 53 دقیقه و 32 ثانیه یعنی ساعت 12 گرمی، ساعت 12 و 53 دقیقه و 32 ثانیه ٔ طهران است. جمعیت خود قصبه ٔ گرمی 5100تن است. آب آن از رودخانه های درآورد و بالخارود و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و قالی بافی میباشد و دارای ادارات، بخشداری، پست و تلگراف، اداره ٔ فرهنگ، آمار، ثبت اسناد، ژاندارمری، شهرداری، شهربانی میباشد. قصبه ٔ گرمی در حدود صد باب دکان از کسبه ٔ مختلفه و دبستان داشته و در دهستان های آن نیز مدارس چهارکلاسه موجود است که هر یک در جای خود شرح داده شده است. بوسیله ٔ تلفن و تلگراف با سیم و بی سیم و پست زمینی با سایر شهرستان ها ارتباط دارد. نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اردبیل است. این بخش از شمال به اتحاد جماهیر شوروی، از باختر توسط رودخانه ٔ درآورد از محال ارسباران (اهر) جدا میشود و از جنوب به شهر (دهستان ارشق)، از خاور به رودخانه ٔ بالخارودمرز شوروی محدود میشود. موقعیت طبیعی آن کوهستانی وموقعیت مغان جلگه هوایش گرمسیر میباشد. این بخش از پنج دهستان بشرح زیر تشکیل یافته: دهستان مغان شامل 96 آبادی، جمعیت آن 12043 تن است، دهستان اجارود شامل 88 آبادی، جمعیت آن 19564 تن است، دهستان برزند شامل 34 آبادی، جمعیت آن 3818 تن است، دهستان انگوت شامل 56 آبادی، جمعیت آن 15678 تن است، دهستان خروسلو شامل 55 آبادی، جمعیت آن 5304 تن است. جمع قراء بخش 329 آبادی و جمعیت آن در حدود 56497 تن است. دارای راه شوسه به اردبیل میباشد. در این راه یک شعبه به بیله سوار منتهی میشود. شرح دهستانهای مربوطه ٔ بخش در جای خود ذکر شده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


حرارت

حرارت. [ح َ رَ] (ع مص، اِمص) حَراره. گرمی. حرور. گرما.گرم شدن. حَرّ (در تمام معانی). مقابل برودت. سخونت. تبش. تف. تفتگی. تاب. کیفیت ملموسه ٔ فاعله ای که ازشأن آن تصعید رَطْب و ترسیب یابس است:
گفتم حرارت است هم او مادر او ریاح
گفتا برودت است زمین را درو پدر.
ناصرخسرو.
حرارتهای جهلی را حکیمان
ز علم و پند میگفتند ریوند.
ناصرخسرو.
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
|| گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی). تهانوی گوید: ضد برودت است و درجات میان آن دو بدیهی است. برخی برودت را عدم الحراره در آنچه قابل حرارت است دانسته و آنرا عدم ملکه شمرده اند، و این غلط است، چه برودت نیز محسوس است... حرارت بر دو قسم است محسوس و غیرمحسوس. اول مانند حرارت آتش، دوم مانند حرارت ادویه و همین تقسیم در برودت نیز هست... و حرارت غریزی موجود در بدن حیوان که افلاطون آنرا نار الهی و حرارت کوکبی و ناری نامیده است انواع مختلفی دارد، نه یک نوع زیرا که دارای آثار متخالف میباشد... ابن سینا گفته است که حرارت مفرق مختلفات و جامع متماثلات است و برودت برعکس آن است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حکمت اشراق ص 189، 190، 191، 194، 195، 196، 198، 206، 227 شود. || (اصطلاح فیزیک) در فیزیک معاصر حرارت کیفیتی است که بوسیله ٔ یکی از شعب لامسه درک میشود، و بوسیله ٔ ماده منتقل میگردد و در خلأ بواسطه ٔ خاصیت تشعشع منتشر میشود. درجه ٔ حرارت اجسام را بوسیله ٔ میزان الحراره و گرماسنج اندازه میگیرند. حرارت مخصوص هر جسم مقدار گرمائی است که حرارت یک گرم از آن جسم را یک درجه بالا ببرد. || (اِ) تصنیف. رجوع به حراره شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گرمی

حرارت

فرهنگ عمید

حرارت

گرما، گرمی،

معادل ابجد

حرارت و گرمی

1085

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری